۱۷ خرداد ۱۳۹۰

نقدی بر داستان هری پاتر و سفر به ایران

من خیلی خوشم اومد. افزودن خلاقیت عاملی بود که خواننده داستان تون رو جذب میکنه. در مورد فصل اول داستان تون باید بگم در مجموع من خوشم اومد اما خب می شد که به نوعی جذاب تر بنویسید. همینطوریش هم خواننده داستان می تونه با این فرم نگارش احساس نزدیکی کنه به متن کتاب های هری پاتر. اما خب مواردی هست که با فرم اسرار آمیز و مبهم شروع میشن و در آخر فصل تا حدودی حل شده به نظر میان. این شیوه نگارش می تونست خیلی خوب باشه.
دقیقا نمیدونم منظور شما چه دوره ی زمانی هست اما حس میکنم باید 20 سال پس از دوره ولدمورت باشه و زمانی هست که هری فرزندانی داره و خودش هم کارآگاه شده توی وزارت سحر و جادو. در مورد فصل اول خب خلاء فرزندان پاتر قابل درک بود تا حدودی. با توجه به اون مقاله پیام امروز در رابطه با یک استاد چینی در هاگوارتز، احتمالا فرزندان پاتر هم باید در هاگوارتز باشن. اما خب خلاء جینی به عنوان همسر هری به فرم عجیبی حس میشه در فصل اول. نبودش منطقی به نظر نمیاد. می شد پس از بازگشت هری به آپارتمانش، جینی باشه کنارش و کمی پیش از خواب رفتن وارد اون مهمونی بزرگ بشن به اتفاق.
پایان فصل اول عجولانه تموم شد کمی. مهمونی بزرگ هاگوارتز با چهره ی قدیمی و گذشتگان آن که برخی از اونها زنده نبودن جالب توجه و خوب بود برای تولد هری اما پایانش نه. زود تموم کردین. بیشتر باید ادامه می داشت. جالب تر بود که دوباره هری از اون حالت خارج بشه و با رون و هرماینی برگرده به آپارتمانش. جینی هم که اونجا بوده باشه. و چهار نفری یک تولد کوچک بگیرن توی آپارتمان برای هری و صرفا اون فقط یه جادو بوده باشه حضورش در هاگوارتز و یه تجدید خاطره ! و دیالوگ هایی بگن چهار نفری و آخرش مثلا هرماینی بگه که داره میره ایران !!!
اون کلاغه در فصل اول هم جالب بود که هری رو دنبال میکنه. قاطی شدن نسبی ماگل و جادوگر هم بد نبود. اینکه اتومبیل دارن مثلا هرماینی، خوب بود. اما خب ارتباط با تلفن در وزارت جادو چندان مناسب به نظر نمیاد و می شد با خلاقیت خوبتون وسیله ی دیگه ای برای ارتباط خلق کنید. جادوگرها هم پیشرفت می کنند دیگه !
من پیشنهاد میکنم از حاشیه های طنز آمیز و انتقادی و با مزه جامعه ایران استفاده کنید برای فصل های بعدی تون ! درگیر شدن هری پاتر با جامعه ی امروز ایران خیلی می تونه با مزه و قشنگ از آب در بیاد !
موفق باشی

درود. فصل اول رو از نوشته ای که روی وبلاگت قرار دادی خوندم خوب باید همین الان بگم که تو میتونی یک نویسنده خیلی خوب باشی اگه یکم درک صحیح تری از اوضاع داستانت داشته باشی .
شاید خیلی توصیفات عالی باشند ولی اون چیزی که داستان رو جلو میبره خط سیر داستانه که متاسفانه چیزی به این شکل ندیدم .
داستانت در مقابل فن فیکشن های دیگه ای که به تازگی نوشته شدند بهتر بود ولی باید بیشتر روی محتوا کار کنی تا روی سبک توصیف و دانای کل داستان .
در اینجا به بعضی مشکلات نه چندان کوچیک داستانت اشاره میکنم
فقط یادت باشه این آخرین باریه که جلوی مشنگ‌ها جادو می‌کنی، دفعه‌ی دیگه، هم قدرت جادوگری را از دست می‌دی، هم برای مدتی طولانی زندانی می‌شی.
اینجا بهتر بود از جمله ای مثل عصات دو تیکه میشه یا به ازکابان فرستاده میشی استفاده میکردی چون گرفتن جادو اینجا معنی نداره.
- برو بسلامت،... قورباغه‌ات یادت نره!
یکم اروم تر خانوم ما داریم درباره هری پاتر صحبت می کنیم نه یک ایرانی و مطمعا باشید که یک انگلیسی هیچوقت نمیگه که برو به سلامت، دوست عزیز یکم هوش مصنوعی بد نیست خانوم هوریس نمیگه که بیاید من رو دستگیر کنید با این قر و اطفار خوب بایدم هری دستگیرش کنه .
مثلا اگه اینجا می گفتید که دستمالی در جلوی صورتش گرفته بود و با صدایی گرفته که ناشی از ناراحتیش بود به هری گفت.
یه جورایی داستان باور پذیر تر می شد یا مثلا خانوم هوریس می پرسید که تو از کجا فهمیدی و هری جواب میداد که مثلا از بررسی حساب مالی شوهرتون در گرینگولز متوجه شدیم که شما دیروز برداشت زیادی انجام دادید و در زمان هری پاتر شرلوک هولمز نبود که بیاد بگه که حلقه انگشترت تنگه یا سایه انداخته .
هری اضافه کرد:
- من هم یه پرسشی دارم.
زن با لبخند گفت:
- در خدمتم.
بازم اینجا یک اشتباه فاحش انجام دادید اخه فردی که دستگیر شده میگه در خدمتم اصلا در خدمتم در انگلیسی به جز واژه yes sir که تقریبا یک دستور نظامی هست مترادفی داره ؟؟؟
باران که بند آمد، روی برج کلیسا کلاغ سیاهی فرود آمد، خودش را تکاند.
از این جمله خوشم اومد ولی باید توصیف ها رو مثل اول داستانتون که واقعا فوق العاده بود ادامه میدادین.
خودش را تکاند، با دلخوری سیگاری از لای بالش بیرون کشید و در منقارش گذاشت، سپس با کبریتی سیگار را روشن نمود و پک عمیقی زد.
این یک جکه واقعا ؟؟ اخه کلاغ ( انیماگوس ) چجوری میتونه با بالش کبریت روشن کنه ؟؟ از این بگذریم چجوری تو این بارون کبریت و سیگار اشو لاش نشدن ؟؟؟
-جا داره در این فرصت از استادای این مدرسه بخصوص از دامبلدور بزرگ تشکر و قدردانی و یاد کنم که هرچه آموخته‌ام از اونا دارم ... و نیز یادی ‌کنم از پدر و مادرم ...
هری پاتر مجری صدا و سیما نیست و همچنین باز هم میگم در فرهنگ انگلیسی به اینشکل تشکر نمیکنند .
برای مثال: باید از یک استاد بزرگ یک پیرمرد دانا که امروز در بین ما نیست تشکر کنم کسی که جون خودش رو در مقابله با تاریکی فدا کرد کسی که مانند پدری مهربان برای من بود .
باور کنین نوشتتون عالی بود ولی بعضی جاها واقعا یکم به شعور شخصیت ها توهین می شد ولی توصیفتون عالیه من که خیلی حال کردم
برای طنز کردن نوشتتون حتما نیازی نیست که اون رو به نگارش و فرهنگ ایرانی بنویسین کافیه که یکم داستان رو نمک آلود کنین ولی پایان داستانتون خوب بود ولی با یک جمله بد .
بیچاره هرمیون نمی‌دانست که این سفر بسیار بیشتر از یکی دو روز طول خواهد کشید.
میشد اینجا از این جمله استفاده کرد : ولی او نمیدانست که این سفر طولانی تر از انی خواهد بود که او فکر میکرد
همیشه خوش باشید و پاینده

شما چه نظری در مورد این طرح داستان دارید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر